آخرین روز سال ۶۶ بود . اوج عملیات والفجر ۱۰ .گردان ابوذر لشکر المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در منطقه شمال غرب کشور ، در شهر حلبچه عراق در حال درگیری با دشمن بود.
چند دقیقهای دیگر به تحویل سال ۱۳۶۷ نمانده بود. بچهها حدود چندین شبانه روز بود که خواب به چشمشان نرفته بود حسابی خسته و بیحال بودند ، اما دوست داشتند که مراسم ملی و سنتی تحویل سال را هر چند بسیار ساده برگزار نمایند . یکی از بین آنها گفت : « اگه هفت سین داشتیم الآن سفره عید مینداختیم » . با شنیدن این سخن حبیب قنبری نژاد بلافاصله یک قوطی کنسرو از کوله پشتی خود بیرون آورد و گفت : « این ماهی سفره هفت سین » هادی رحمانیان هم سُمبه اسلحه را بیرون آورد و گفت : « اینم یکی دیگر از سینهای سفره هفت سین » بقیه بچهها هم هر کدام سینهای دیگری آماده کردند . مثل سیم چین ، تکهای سیم خاردار ، سرنیزه و سکه ۱۰ ریالی همه را گذاشتند وسط ، یکی هم چفیهاش را پهن کرد و گفت : « اینم سفره » اما هنوز هفت سین کامل نشده بود . رزمنده دیگری قمقمهی آبش را آورد و گذاشت وسط سفره و گفت : « قبول کنین هفت سین امسالمان ، سینی کم داشته باشه » هادی خندید و در حالی که قرآن جیبیاش را میبوسید آمد جلو آن را وسط سفره قرار داد و گفت : « باشه قبوله، همین که تو این وضعیت دل دوستمون به دست اومد و سفره هفت سین آماده شد خودش خیلیه » . چون نزدیک تحویل سال بود بچهها به سرعت سفره را چیدند . در حالی که توپ و تانک و رگبار از سمت دشمن به سوی آنها شلیک میشد با خلوص نیت دعای یا مُحَوِل الحول و .... را خواندند . سال تحویل شد بچهها با هم روبوسی کردند و سال جدید را به یکدیگر تبریک گفتند .
شیرینی در کار نبود ، بنابراین تصمیم گرفتند کنسرو ماهی درون سفره هفت سین را باز کنند و بخورند . کنسرو را با سرنیزه باز کردند اما نان نبود، اطراف را جستجو کردند . درون سنگر عراقیها که به دست نیروها افتاده بود تکه نانی خشک پیدا کردند . آن را آوردند و هر کدام لقمهای نان با کنسرو خوردند و خدا را شکر کردند بعد دوباره سمبه و سرنیزه و .... را به اسلحههای خود وصل کردند و به پیشروی به سوی دشمن ادامه دادند . چند ماه بعد حبیب قنبری نژاد در منطقه شلمچه به شهادت رسید ، روحش شاد و یادش گرامی.
____
منبع : مسعود فرشیدنیا، گردان ابوذر ۲ ، انتشارات بونیز ،۱۳۹۴ .
____
شادی روح شهدا صلوات